loading...

قلم رنجه های یک ذهن آشفته

بازدید : 299
دوشنبه 27 مهر 1399 زمان : 16:38

صدای زنگ آیفون را می‌شنوم، دلم میخواهد بتوانم حرکت کنم و خودم را تا در برسانم اما توان حرکت از من پر کشیده، حس خفگی امانم را بریده
حس میکنم دست‌هایی نامرئی گلویم را فشار می‌دهند
سنگینی و رخوت تنم بیشتر میشود و دست و پا میزنم برای هوایی بیشتر
لبهایم را به هم می‌رسانم
سینه ام را پر میکنم ،نمیشود
دهان باز میکنم شاید هوایی برسد به ریه‌های عاریه‌‌‌ای ام اما سرفه‌ها تندتر میشود
انگار کسی با قفل در کشتی میگیرد و تویی که رسیده و نرسیده کیفت را پرت میکنی
هراسان جلویم زانو میزنی

دویست و بیست و پنج 225
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی